عملیات نزدیک بود، اسمش هم برای مکه درآمد. تردید داشت. با اصرار پدر و مادر بالاخره راضی شد. یک موتور داشت، همان را فروخت و به حساب ریخت، بعد هم راهی شد. آنها هم به خاطر فعالیت های ضد استکباری، شرطه ها دنبالش بودند، اما از دستشان گریخته بود. سفارش کرده بود: «وقتی آمدم نه گوسفندی قربانی کنید نه نوشته و چراغی. هیچ کدام از اینها نباید در کار باشد».